۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

وقتی...


دیروز با تپلی مامان و گل پسر داداش رفته بودیم بیرون. تپلی باید عینک انتخاب می کرد رضا هم نوبت دکتر داشت. بارون شدید می یومد، منم داشتم فکر می کردم این دو تا اگه کار مهم نداشتن ،با جرثقیل هم نمی شد تو این هوا آوردشون بیرون. تپلی نازی من هی تند تند غر بارونو می زد و این که این آدما چه جوری تو این هوا اومدن بیرون ، منم که اصلا تو این دنیا نبودم انگار تو فکرای خودم غرق شده بودم. به آدما که بی خیال بارون ، چتر به دست از کنارم رد می شدن نگاه می کردم.




وقتی بارون می یاد چتر می گیری دستت ،



وقتی هوا سرده دستکش دستت می کنی ،



وقتی خیابونا پر آبن پوتین می پوشی ،



وقتی آفتاب شدیده عینک می زنی ،



وقتی می ری استخر گوش گیر و دماغ گیر داری ،

وقتی...،



وقتی دلت تنگ می شه چی کار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


ندا


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر