گاهی وقت ها بدون این که انتظار داشته باشی ، تو مسیری قرار می گیری که تجربه اش نکردی ، تو که عادت داری راهتو با اطلاعات قبلی ت چک می کنی، هر چقدر بانک اطلاعاتی تو زیر و رو می کنی هیچ نمونه مشابهی پیدا نمی شه ، این جریان تازه س انگار .
باید چی کار کنی؟
پس خودت تجربه نداری ، دو تا انتخاب داری دلتو به دریا بزنی و بگی : خلاصه یه چیزی می شه، یا سعی کنی از کسی کمک بگیری. راه اول راه آدمایی که عمریه این جوری زندگی کردن ، اما اگه تو از اون دسته باشی که یه عمر حواسش جمع دورو برش بوده و این که حتی یه پشه از محاسباتش در نرفته و تاثیر خودشو داشته، پس راه اول جوابتو نمی ده.
اگه از کسی کمک بخوای چی؟ واسه این کار اول باید سعی کنی قضیه رو توضیح بدی ، اما خنده دار این جاست که تو هیچ درکی نداری از اتفاقی که داره در وجودت می یفته ، با هیچ کدوم از پیش فرض هات یکی نیست که توضیحش بدی.
اونوقت هاج و واج می شی، مثه یه موجود سر شده ، روزا می گذرن و تو در کلنجاری که ای بابا قضیه چیه؟
قبلا چی کار می کردی؟ آره یه تجربه برای اتفاقات خارج از اراده هست، فراموش می کردی، به خودت می گفتی هی ارزششو نداره ، بسته داری آسیب می بینی ، تمومش کن. اما این جسارت می خواد، جسارتشو داری؟
احساست ی می گه نه دو تا دلیل هست: اول اینکه دیگه برای جسور بودن دیر شده ، امروز جایی وایستادی که تا زیر پات محکم نباشه نباید قدم برداری شاید زندگی افراد دیگه ای به حرکت تو بستگی داشته باشه، پس با حدس و گمان و امید واهی قدم برندار.
دوم اینکه پس کی باید تجربه کنی؟ حالا وقتش که یه پیش فرض جدید به بانک اطلاعاتیت اضافه بشه.
آخ ، فقط راه می ری و می گی آخ.
نه اینا تو پیش فرض های من نبود ، حالا نوبت خودم ، این جایگاه منه.
نوبت رقص منه ، بعد از این همه رقصیدن دنیا جلوی چشام.
باید برقصم.
همه چشم ها به منه ، آدما منتظرن ببینن من می تونم روی دنیا رو کم کنم؟
آره می تونم ، اگه خودم بشم ،
اگه نترسم از خودم، از عقایدم ، از خواسته هام،
اگه نترسم از احساسم،
من باید خودم باشم و برقصم،
آره تصمیم دارم قشنگرین رقصم اجرا کنم،
من یه قانون جدید هم دارم:
دنیا باید به ساز من برقصه!
ندا