یک ساعت مانده به ظهر ، برق ها رفته و از کار بیکار شدم ، قرار بود گزارشی تایپ کنم و حالا بعد از ساعت ها نشستن پشت کامپیوتر توفیق اجباری دست داده ، کاری که از دستم ساخته نیست ، در این هوای بهاری وسوسه کننده که عطر اقاقی خانه کرده روی سردرحیاط چنددقیقه به چنددقیقه شلاق می زند توی صورتت که چه نشسته ای جشن بهار برپاست و تو توی اتاق تاریک زل زده ای به این صفحه نورانی و جم نمی خوری؟ بهانه خوبی شد. سهراب را از روی میزم برداشتم و راهی حیاط شدم ، نمی دانم امسال بهار خانه طور دیگری شده یا بعد از مدت ها چشم های من بهار را میبیند چون حس می کنم دو بهار گذشته را اینطور ندیدم ، شاید از نوری ست که توی دلم روشن شده ، شاید هم واقعا بهار امسال بهار دیگری ست.عطر گل ها که من با همه وجود می کشم توی ریه هایم همه جا را پر کرده و قناری همسایه هم یک نفس نغمه سرداده ، دارم فکر می کنم چه خوب که رفتن برق صدای قناری ها را قطع نمی کند.
به عادت تمام شب ها و روزها دراز می کشم درست وسط حیاط ، جایی که تمام آسمان دیده شود و خورشید درست بالای سرم است.چقدر خوب است گاهی برق برود ، آنوقت من عذاب وجدان کم کاری هم ندارم ،خیره شدم به خورشید مثل یک گلوله کوچک زرد رنگ ، و داشتم به او فکر می کردم ، سهرابم را که گشودم خنده ام گرفت ، او هم به من فکر می کند که بی اختیار من خودش را انداخته وسط شعر سهراب :
نیایش
دستی افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد ، هر
قطره شود خورشيدی
باشد كه به صد سوزن نور ، شب ما را بكند
روزن روزن.
ما بی تاب ، و نيايش بی رنگ .
از مهرت لبخندی كن ، بنشان بر لب ما
باشد كه سرودی خيزد در خورد نيوشيدن تو.
ما هسته پنهان تماشاييم.
ز تجلی ابری كن ، بفرست ، كه ببارد بر سر ما
باشد كه به شوری بشكافيم ، باشد كه بباليم و
به خورشيد تو پيونديم.
ما جنگل انبوه دگرگونی.
از آتش همرنگی صد اخگر برگير ، برهم تاب ، برهم پيچ :
شلاقی كن ، و بزن بر تن ما
باشد كه ز خاكستر ما ، در ما، جنگل يكرنگی به در
آرد سر.
چشمان بسپرديم ، خوابي لانه گرفت.
نم زن بر چهره ما
باشد كه شكوفا گردد زنبق چشم ، و شود سيراب
از تابش تو ، و فرو افتد.
بينايی ره گم كرد.
ياری كن ، و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد كه تراود در ما ، همه تو.
ما چنگيم: هر تار از ما دردی ، سودایی.
زخمه كن از آرامش نامی را ، ما را بنواز
باشد كه تهی گرديم ، آكنده شويم از والا« نت »
خاموشی.
آيينه شديم ، ترسيديم از هر نقش.
خود را در ما بفكن.
باشد كه فرا گيرد هستی ما را ، و دگر نقشی
ننشيند در ما.
هر سو مرز، هر سو نام.
رشته كن از بی شكلی ، گذران از مرواريد زمان و مكان
باشد كه بهم پيوندد همه چيز ، باشد كه نماند
مرز، كه نماند نام.
ای دور از دست ! پر تنهايی خسته است.
گه گاه ، شوری بوزان
باشد كه شيار پريدين در تو شود خاموش.
دوباره خیره شدم به آسمان ، ای دور از دست ، هرچقدر دور باشی بد نیست ، من به تو نزدیکم ، ممنون که هستی .
ندا ، سوم / اردیبهشت / نودویک