۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

دردهای پوستی کجا ؟ درد دوستی کجا ؟؟؟

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌ی سرودنم
درد می‌کند

انحنای روح من
شانه‌های خسته‌ی غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه‌ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد
رنگ و بوی غنچه‌ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می‌زند ورق
شعر تازه‌ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می‌زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟   
                         قیصر امین‌پور

ندا یازده/ فروردین / نودویک


۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

به اعتبار زن...

متن زیر توسط هومن شریفی به مناسبت روز زن  نوشته شده ، آنقدر زیبا و ساده یک تاریخ نادرست و خاک خورده را ورق زده که بی اختیار ته قلبم خالی شد.از خواندن این متن آنقدر دلم خوش شد به حضور مردانی همچون هومن شریفی ، درگذر روزهایی که هیچ رتبه و مقامی اندیشه کهنه و پوسیده مردانگی های گذشته را پاک نکرده.این متن تقدیم شد به تمام زنانی که باورشان و خود درونیشان در پس خودخواهی ها و خودکامگی های زودگذر گم شده .

به اعتبار زن ... به دست های مادرم یا لاک ِ معشوقه ام

جهان هیچ وقت از پس عدالت بر نمی آمد
جنسیت /محور تعریف تمام برتری ها شد
سود گرفتند با آنچه مردانه خطابش کردند
و جای شرف خالی ماند وقتی به همتشان زنانه ساختند و مردانه فروختند
دنیا پیشکش همان اولی ها و دومی هایش
مانده ایم در سومی بودنمان ...

پایبندیم به هرچه از گذشته آمده ... از سنت و دین گرفته تا نصیحت های پدر بزرگ
خدا را چنان به جان ِ مادرمان انداختند که با ترس حرف بزند
با ترس بنشیند ... با ترس بخوابد... با مرگ بیدار شود .............
برچسب زدیم / روشنفکری را به حلقمان ....
آنقدر قشنگ از آزادی به خورد ِ میکروفون ها دادیم که انگار بهشت که هیچ
دنیا زیر پای مادران است
و هیچ کس به گریه های شبانه پی نبرد ....
به چادری که تمام قد / تنش میکردند از کودکی ....
به سجاده ای که به خوردش میدادند قبل از آنکه اصلا خدا را بفهمد ........
به هجله ای که / که تنش به نام ِ دیگری می خورد
به بچه ای که / ..................

حالا
هنوز که مدرنیته را به جان سنت هایمان انداخته ایم باز هم سختمان می شود
بلوغ کرده ایم در آغوشی ...به شرط اینکه خواهرمان نباشد ..............
خوابیده ایم / به امید اینکه خواهر ِ رفیقانمان هم نیست ..........
همینیم ... باور کن همینیم .....

موهایش را می بندیم / نگاهمان را از قوسش هایش بر نمی داریم
موهایش را باز میکند .... نگاهمان را از / توبیخش نمی کشیم
و ادعایمان زیبا ترین قسمت اجتماعمان است ..........
هیچ کس نمی فهمد زمان / به سنت های کسی رحم نخواهد کرد

روسری ها / روزی از اعتبار می افتند
و هیچ دختری در پس جنسیتش / به انزوا پناه نمی برد .....
هم آغوشی که / قبل و بعد از موعد ندارد
روزی می رسد
زن بی آنکه حتی در درونی ترین لایه های شخصیتش
نیازی به تایید مردانه ای داشته باشد / در اجتماع جولان می دهد
می رود ...می آید ... می رقصد ... می نوشد ....
و اخلاقیات را به همان اندازه محترم میشمارد که تفکرش میپذیرد
نه دست های زوری که جز تملک به هیچ چیز آلوده نیست
روزی می رسد
با احترام به تعصب انقضاء خورده ی شما
به خواست خودش هم آغوش می شود
به خواست خودش زن می شود ........
به خواست خودش زن مــــــــــــــــــــــیماند
و اصالت تفکرش را به تایید هیچ هنجاری نخواهد فروخت
.
.
.
مردانه های اجتماع این روز های من
کمی از سرتان این قفس را بردارید .... که از هزار روسری محکم تر بسته اید
بگذارید تفکرتان نفسی بکشد ..................

دنیای این روزها
دیگر برای هیچ قیصری دست نمی زند ......

                                       هومن شریفی

ندا 18 اسفند 1390