۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

خدا با ما حرف می زند

   بعضی آدم ها تو وجودشون یه برکتی هست ، هر جا هستند خیر و شادی همراه دارند ، نه که با اومدنشون معجزه بشه ، نه با وجود اونا آدم می تونه دنیای ناراحت کننده رو تحمل کنه و امیدوار باشه به تغییر شرایط.

   همه اونایی که منو می شناسن می دونن سارا واسه من از این دسته آدماس. دوستی که از لحظه ای که شناختمش همش واسم برکت بوده.تو چشای سارا همیشه یه نوری هست ، که نمی ذاره من نق بزنم ، گله کنم ، و ناامید بشم. سارا همه اون چیزیه که آدم از یه دوست می خواد حتی فراتر . این یه دینی بود رو گردنم که اگه نمی گفتم ، شرمنده خدایی می شدم که این هدیه رو بهم داده.
   یه دوست دیگه ای هم دارم که هر چند دوریم از هم اما هر چند وقت یه بار حرفایی بهم می زنه که مطمئنم صدای خداست . اسمش بهار ، تو بهار به دنیا اومده و واقعا بهار. همین حالا داشتم بهش فکر می کردم ، که یه SMS برام فرستاد. جواب سوالی که مدتیه قلبم آزار  می داد.
   اینو این جا می نویسم امید وارم شما هم همون طوری که به من آرامش داد ، آروم کنه .

   خدایا ؛
        برای همسایه ای که نان مرا ربود ، نان ؛
        برای دوستی که قلب مرا شکست ، مهربانی ؛
        برای آنکه روح مرا آزرد ، بخشایش ؛
        و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق می طلبم.
                        
                       دکتر شریعتی



ندا

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

کاش


   بعضی وقتا ، یه چیزی تو ذهن آدم انقدر تکرار می شه که شکل یه جمله به خودش می گیره . چند روزه یه جمله هی تو ذهنم بود ، الان داشتم به سارا می گفتم ، گفت "خوب بقیه اش" ،منم خواستم ادامه ش بدم و یه سری جمله دیگه که تو ذهنم بود بهش اضافه کردم . شاید به نظر نصفه بیاد، اما همین حالا از ته قلبم اومده.

   کاش می گفتی که می خواهی مرا،
   حتی به آرامی.
   صدایی از تو نشنیدم،
   تمنایی،
   به نجوایی،
   و قلبم قصه ای نشنید،
   به جز آواز تنهایی.
  
   کاش باور داشتی ، باور شدی در من،
   کاش می گفتم برایم سایه سار سبز امیدی.
  
   خداوندا دو چشمم را بگیر از من،
   به او ده تا ببیند روی خود را از همین روزن.
   
   ببین همراه
   ببین من دیده هایم از تو لبریز است،
   ببین چشمم از این دوری چه خونریز است،
   ببین فریاد بهتم تا کجا برخواست،
   بیا با تو بگویم ماجرا را راست ، 
  
   بیا آتش گرفته شاخه های بید مجنونت.

ندا

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

مناجات شیرین

فکر می کنم نیچه است (اگه اشتباه کردم بهم بگین) که می گه : "به جهان سوال بده ، جهان پاسخت را خواهد داد." اولین باری که این جمله رو شنیدم ، برای چند لحظه بعد نتیجشو دیدم.بنابراین همیشه منتظر جواب سرگردانی هام هستم.این شیرین ترین مناجتی بود که در عمرم خوندم ، وقتی کتاب خسرو و شیرین به دستم رسید ، قطرش که دیدم گفتم OK رفت برای دهه چهارم زندگیم ، چون هر چی حساب کردم دیدم وقتشو ندارم ، اما دیروز یه نفر یه بیتشو خوند منم با این همه کار وسوسه شدم ببینم اون قسمت مناجاتش چیه ، زیاده اما باور کنین ارزش خوندن داره ،حالا اگه اصلشو خواستین من Ebookشو دارم ، در خدمتم.

                   http://ganjoor.net/nezami/5ganj/khosro-shirin/sh66                                                                   

ندا 

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

توهم

   می خوام خوب باشم از صبح که بلند می شم تا به کار هام برسم ،می خوام خوب باشم. خیلی سخته ، نه خیلی وحشتناکه که تو یه مدتی هر روزصبح با یه امیدی بیدار شده باشی که بهت انرژی می ده، اونوقت یه روزصبح که از خواب پا می شی می بینی هی، کجای کاری تمام مدت تو توهم بودی.اصلا شاید یه کمای موقتی بوده . اطرافیانت بهت نگاه می کنن و میگن هی، خوبی؟مگه چیزی شده ؟ چرا مثل همیشه نیستی؟ هی، این فیلما چیه؟ بس کن باید مثل گذشته باشی ، لبخند می زنیو میگی عذر می خوام من چند لحظه پیش از یه برج چند طیقه پرت شدم پایین. اونوقت ته قلبت منتظر همدردی هستی که یهو می گن: خوب پس بلاخره تو هم پرت شدی ، آخی بار اولت بود؟(این دیگه اوج همدردیه) خیلی خوب پاشو ، پاشو کلی کار داریم ، بس کن دیگه چی شده مگه؟ تازه تو بار اولت، هر آدمی خلاصه یه همچین تجربه ای داره، نداشته باشه مسخره اس . همون طوری که توی سینه ات یه آتیش روشن و قلبت داره از تپش وا می سته با تعجب به خودت می گی جدی ؟ اما من هیچوقت دنبال هیچ داستانی نبودم سرم به کار خودم بود ، انگار فکرتو می خونن :بس کن این نازک نارنجی بازیارو، پاشو پاشو همه رفتن ها، تو مگه کارو زندگی نداری؟
   کار و زندگی؟ آره خیلی کار دارم ، می یای خودتو جمع و جور کنی اما......
   همه برنامه ریزی هات ،همه فکرات ، همه آرزوهات ، حتی تصور یه قدم زدن ساده ات ، حتی شیرینیای کوچولویی که با اشتیاق درست کرده بودی ، لواشکایی که دور از چشم بقیه مخفی کرده بودی ، آهنگایی که جدا کرده بودی تا گوش کنی ،کتابایی که با وسواس یه گوشه ای گذاشته بودی....
   ای بابا تو که هنوز نشستی...
   ها با منین؟ من ، من قرار بود چی کار کنم؟
   ای بابا از تو خنگ تر نیست به خدا ، خوب اگه نمی دونی چی کار کنی از یکی بپرس.
   بله ... ببخشید چی می شه که آدما یه دردیو که خودشون یه بار چشیدن به یکی دیگه می چشونن؟
   چی می شه آدما جای آدم تصمیم می گیرن؟
   چی می شه آدما کم می یارن؟
   چی می شه...
   این چرندیات چیه می پرسی؟ این فضولیا به تو نیومده ، همینه که هست ، پاشو برو به کارت برس.

ندا

بیداری


ماییم که اصل شادی و کان غمیم

          سرمایه دادیم و نهاد ستمیم

پستیم و بلندیم و زیادیم و کمیم

         آئینه زنگ خورده و جام جمیم

                        خیام

ندا

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

بیداری


گر نکوبی شیشه غم را به سنگ

                       هفت رنگش می شود هفتاد رنگ



ندا

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

بیداری

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد


                   آن چه خودداشت زبیگانه تمنا می‌کرد



گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است


                   طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد


مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

                         
                   کو به تایید نظر حل معما می‌کرد


دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست


                   واندرآن آینه صد گونه تماشا می‌کرد


گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

        
                گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد


بی دلی در همه احوال خدا با او بود

        
                 او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد


این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

        
                   سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد


گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند


                جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد


فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

           
               دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد


گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست؟

            
                گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

ندا