۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

کاش


   بعضی وقتا ، یه چیزی تو ذهن آدم انقدر تکرار می شه که شکل یه جمله به خودش می گیره . چند روزه یه جمله هی تو ذهنم بود ، الان داشتم به سارا می گفتم ، گفت "خوب بقیه اش" ،منم خواستم ادامه ش بدم و یه سری جمله دیگه که تو ذهنم بود بهش اضافه کردم . شاید به نظر نصفه بیاد، اما همین حالا از ته قلبم اومده.

   کاش می گفتی که می خواهی مرا،
   حتی به آرامی.
   صدایی از تو نشنیدم،
   تمنایی،
   به نجوایی،
   و قلبم قصه ای نشنید،
   به جز آواز تنهایی.
  
   کاش باور داشتی ، باور شدی در من،
   کاش می گفتم برایم سایه سار سبز امیدی.
  
   خداوندا دو چشمم را بگیر از من،
   به او ده تا ببیند روی خود را از همین روزن.
   
   ببین همراه
   ببین من دیده هایم از تو لبریز است،
   ببین چشمم از این دوری چه خونریز است،
   ببین فریاد بهتم تا کجا برخواست،
   بیا با تو بگویم ماجرا را راست ، 
  
   بیا آتش گرفته شاخه های بید مجنونت.

ندا

۳ نظر:

  1. نمیدونم من دیگه زیادی سردم یا تو زیادی گرمی
    کلا این چیزا و دیگه نمفهمم

    پاسخحذف
  2. سلام
    زيبا بود
    به اين سارا بگو اينقدر منفي بين نباشه.
    عشق زيبا تر از همه چيز تو دنياست.
    البته ميتونه به تلخترين چيز تبديل بشه.
    همه چيز به يه اتفاق خوب بستگي داره.

    پاسخحذف
  3. مرسی سعید جان از این که همیشه بهمون سر می زنی ، و مرسی کلی به سارا دل گرمی می دی ، سارا خوبه فقط گاهی مث من دلش می گیره ، این حرفاشو نبین خودش کلی به من دلگرمی می ده .
    ایشالا اون اتفاق خوب واسه هممون بیفته.
    شاد و سلامت باشی.

    پاسخحذف