۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

یادمان باشد ...

   یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد ، نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد، خطی ننویسم که آزار دهد کسی را.
   یادم باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست.
   یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم.
   یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم.
   یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم و از آسمان درسِ پـاک زیستن.
   یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ...   یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند.
   یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام 
 نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان.
   یادم باشد زندگی را دوست دارم.
   یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم.
   یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد.
   یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم.
   یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود .
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم.

   یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم.
   یادم باشد از بچه ها می توان خیلی چیزها آموخت.
   یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم.
   یادم باشد زمان بهترین استاد است.
   یادم باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعدا با مشت برفرقم نکوبم.
   یادم باشد با کسی انقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود.
   یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود.
   یادم باشد قلب کسی را نشکنم.
   یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد.
   یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم.
   یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد.
   یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست.
   یادم باشد که آدمها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند.
یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات


ندا

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

جای دستهای خدا

   این مطلب سارا تو سخت ترین روزای زندگیم برام فرستاده، تا مطمئن تر شم که چه روح بزرگی داره. 

   چند سال پيش ، در يک روز گرم تابستان ، پسر کوچکي با عجله لباسهايش را در آوردو خنده کنان داخل درياچه شيرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش مي کرد و از شادي کودکش لذت مي برد. مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي پسرش شنا مي کرد. مادروحشتزده به سمت درياچه دويد و با فريادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداندولي ديگر دير شده بود.تمساح با يک چرخش پاهاي کودک را گرفت تا زير آب بکشد، مادر از راه رسيد و ازروي اسکله بازوي پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت مي کشيد ولي عشق مادرآنقدر زياد بود که نمي گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزي که در حال عبوراز آن حوالي بود ، صداي فرياد مادر را شنيد، به طرف آنها دويد و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراري داد.
پسر را سريع به بيمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودي پيدا کند. پاهايش با آرواره هاي تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روي بازوهايش جاي زخم ناخنهاي مادرش مانده بود.

خبرنگاري که با کودک مصاحبه مي کرد از او خواست تا جاي زخمهايش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتي زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهايش را نشان داد و گفت ،" اين زخمها را دوست دارم ، اينها خراشهاي عشق مادرم هستند."

*گاهي مثل يک کودکِ قدرشناس،خراشهاي عشق خداوند را به خودت نشان بده خواهي ديد چقدر دوست داشتني هستند*

ندا

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

ندا و نسا


ندا و نسای عزیز
با آرزوی تنی سالم ، روحی آرام و قلبی پر عشق
تولدتون مبارک
دوستون دارم

سارا

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

به من گفتی...

تو

به من گفتی تا که دل دریا کن، بند گیسو وا کن
سایه‌ها با رویا، بوی گل‌ها
که بوی گل، ناله مرغ شب تشنگی‌ها بر لب
پنجه‌ها در گیسو، عطر شب‌ بو
بزن غلطی اطلسی‌ها را برگ افرا در باغ رویاها
بلبلی می‌خواند سایه‌ای می‌ماند، مست و تنها ...

I want to be the breeze
playing with the curls
of your black and shining hair
and the dizzy specks of dust
oftly dancing on your skin,

می خواهم نسیم باشم
تا با زلف سیاه درخشانت بازی کنم
ومانند ذره های پریشان گرد وغبار
به ارامی بر روی پوست ت سماع کنم


I want to be your clothes
feeling the shape
of your body while you walk,
getting warm by every touch,
every friction with your curves

می خواهم چون جامه هایت
تنت را هنگام قدم زدنت احساس کنم
و با هر تماس. لمس انحنای بدنت
سرشار از گرمی عشق شوم

نگاه تو، شکوه‌ی آه تو، هرم دستان تو
گرمی جان تو، با نفس‌ها
به من گفتی تا که دل دریا کن، بند گیسو وا کن
ابر باران‌زا شب، بوی دریا
به ساحل‌ها، موج بی‌تابی را
در قدم‌های پا در وصال رویا
گردش ماهی‌ها، بوسه ماه ...

I want to be your view,
some nature made by God
where your lovely eyes can rest
to be able to reflect
such a wondrous light of love

می خواهم نگاهت باشم
که افریده خداست
جایی که چشمان عاشقت هنگام ارامش
می تواند بازتاب نور شگرف عشق باشد

آلبوم: بوی خوش وصل
با صدای:
مهسا وحدت
مایتی سام مک لین
شعر: محمدابراهیم جعفری


ندا