۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

به من گفتی...

تو

به من گفتی تا که دل دریا کن، بند گیسو وا کن
سایه‌ها با رویا، بوی گل‌ها
که بوی گل، ناله مرغ شب تشنگی‌ها بر لب
پنجه‌ها در گیسو، عطر شب‌ بو
بزن غلطی اطلسی‌ها را برگ افرا در باغ رویاها
بلبلی می‌خواند سایه‌ای می‌ماند، مست و تنها ...

I want to be the breeze
playing with the curls
of your black and shining hair
and the dizzy specks of dust
oftly dancing on your skin,

می خواهم نسیم باشم
تا با زلف سیاه درخشانت بازی کنم
ومانند ذره های پریشان گرد وغبار
به ارامی بر روی پوست ت سماع کنم


I want to be your clothes
feeling the shape
of your body while you walk,
getting warm by every touch,
every friction with your curves

می خواهم چون جامه هایت
تنت را هنگام قدم زدنت احساس کنم
و با هر تماس. لمس انحنای بدنت
سرشار از گرمی عشق شوم

نگاه تو، شکوه‌ی آه تو، هرم دستان تو
گرمی جان تو، با نفس‌ها
به من گفتی تا که دل دریا کن، بند گیسو وا کن
ابر باران‌زا شب، بوی دریا
به ساحل‌ها، موج بی‌تابی را
در قدم‌های پا در وصال رویا
گردش ماهی‌ها، بوسه ماه ...

I want to be your view,
some nature made by God
where your lovely eyes can rest
to be able to reflect
such a wondrous light of love

می خواهم نگاهت باشم
که افریده خداست
جایی که چشمان عاشقت هنگام ارامش
می تواند بازتاب نور شگرف عشق باشد

آلبوم: بوی خوش وصل
با صدای:
مهسا وحدت
مایتی سام مک لین
شعر: محمدابراهیم جعفری


ندا

۱ نظر: