۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

کمی آنطرف تر...

کمی آنطرف تر از خودم
کنار خواستن ها و نتوانستن ها

کمی آنطرف تر از خودم
نزدیک رفتن ها و نرسیدن ها

کمی آنطرف تر از خودم
آری تنها کمی آنطرف تر ایستاده ای

لبخند می زنی و همه جیز را به من سپرده ای
تو آرامی و من پریشان ، چون تصمیم با من است
باید تصمیم بگیرم به ویرانی
به طغیان
به از هم پاشیدن هر چه که داشتم و دارم   تا تو باشی!!!

تو که هستی بیشتر از همیشه هستم
و چون نباشی درگیر نبودن همیشگی ام

زندگی ستم بزرگی شد روزی که اختیار جای جبر نشست
و من چه بیزارم از مختار بودن ، که کاش مجبور بودم...

ندا   دو / تیر / نود ویک