۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

شناسنامه قدرمطلق


   مشغول حل کردن یک مسئله ریاضی بودم ، سه بار تمام مراحل حل را چک کردم ، اما فایده ای نداشت ، جواب آخر من یک منفی از جواب اصلی بود. من به 2- رسیدم و جواب درست 2+ بود.آنقدر مسئله ی ساده ای بود که برایم قابل قبول نبود بی تفاوت از آن رد شوم . نمی فهمیدم کجای کار اشتباه شده که من یک منفی زیادتر دارم. یاد حرف یکی از استادانم افتادم که می گفت در این طور مواقع کتاب را ببند و سعی کن به چیز دیگری غیر از مسئله فکر کنی. همین کار را کردم چشم هایم را آرام بستم ، خواستم سعی کنم با خواندن چند بیت شعر حواسم پرت شود ، اما انگار این 2- از جلوی چشمم دور نمی شد . گفتم خدایا خودت کاری کن ، کمی هم از خودم عصبانی بودم ، این مسئله ای نبود که اینقدر وقت مرا بگیرد.انگار یکهو مغزم جرقه زد : "قدرمطلق" ای وای از اول باید مسئله را با قدرمطلق حل می کردم ، آنقدر برایم شیرین بود که حد نداشت ، با عجله کتاب را باز کردم ، بله ندا خانوم حواس پرت شما دوباره فراموش کردید . از خوشحالی قلبم به تپش افتاد . قدر مطلق ، قدرمطلق نازنین ، تمام مشکل من با وجود تو حل شد ، جالب بود ، خیالم راحت شد در غیر این صورت تا پایان روز یادم می ماند که از پس ساده ترین مسئله بر نیامدم. این طور مواقع برای خودم جشن می گیرم ، پس یک رب استراحت ، البته اگر ذهن قصه ساز من اجازه می داد.
   یکهو یک فکری به سرم زد ، چقدراین قدرمطلق چیز جالبی ست ، این همه سال همیشه فکر می کردم دو تا چوب بی خاصیت است ، که من همیشه فراموش می کنم ، هرگز به خاطرم نمی ماند و به همین دلیل دوستش نداشتم . امروز چه دوستداشتنی شد برایم ، اما فکر جالب من چیز دیگری بود ، چند بار این کلمه را تکرار کردم : "قدر مطلق".

   یعنی میزان مطلق ، مقدار مطلق ، چقدر این مطلق شیرین به نظر می رسد ، یعنی نسبی نیست با تردید و شک نیست ، مطلق است ، مطلق و مشخص. چقدر حرف داشت این کلمه. داشتم فکر می کردم کاش یک قدر مطلق هم برای آدم ها بود ، مثلا دو تا ستون بلند سفید که وسطش می ایستادیم ، و قدر مطلقمان را می گرفتند ، یک نفر آن جا بود و یک شناسنامه قدر مطلق به ما می داد ، چقدر قشنگ ؛ قدرمطلق هر کسی چه بود ؟

   خدای من ، در شناسنامه قدر مطلق می نوشتند :

      نام : آدم
     جنسیت : انسان
     کیش و آیین : انسانیت
     محل زندگی : زمین
     سن : راهی ابدیت
     هدف : زندگی خوب
     پیشه : آموزش
     وظیفه : آموختن
     مقام: خواهر ، برادر ، همسر ، پدر ، مادر ، دوست

   به نظرتان چه طور بود؟ به نظرم منطقی و حقیقی ست. قدر مطلق ریاضی، عدد را از هر علامتی رها می کند ، قدرمطلق انسانی ، آدم ها را از جنس ، نام ، مذهب و آیین ، رنگ و نژاد ، اصل و نسب ، مملکت و آبادی ، بزرگی و کوچکی ، زبان و فرهنگ. مگر چیزی غیر از این است ؟ قدر مطلق تمام ما انسان ها موجودی دو پاست ، با نیازهای انسانی یکسان ، با آینده ای برابر ، چیزی جز ذهن خودمان که گوشه ای از ذهن بشر است ، سازنده این تفاوت ها نیست. داشتم فکر می کردم کاش حاکم شهری بودم ، بعد دستور می دادم ، در تمام نقاط شهر ستون های قدرمطلق را بگذارند ، و برای همه مردم شناسنامه قدرمطلق صادر می کردم . از این فکر به هیچ وجه خنده ام نگرفت ، به نظرم غیر عادی و غیر حقیقی هم نیامد. شاید مهمترین مشکل در بین آدم ها وقتی ناسازگاری ها اتفاق می افتد ، همین برچسب هایی ست که حتی خودمان به خودمان می زنیم. خودمان فراموش می کنیم ما فارغ از بسیاری ویژگی های اکتسابی "آدم" هستیم. دلم می خواست در صفحه ای از شناسنامه قدر مطلق آدم ها بنویسم : اگر این شناسنامه را پیدا کردید ، نیازی به برگرداندن آن نیست ، صاحب این شناسنامه با شما فرقی ندارد ، پس این شناسنامه می تواند مال شما باشد. خوب قدرمطلق آدم ها مثل هم است ، فرقی با هم ندارد.
    فرق نمی کند که روزی ستون های قدر مطلق را علم کنم یا نه ، خوشحالم چون این ستون ها در ذهن خودم هست ، از امروز می دانم تمام خانواده ام ، دوستانم و تمام آنها که می شناسم ، همه در ستون های قدرمطلق من هستند ، جایی که تمام ویژگی های اجباری از وجودشان حذف شده ، و خود خودشان هستند ، قدرمطلق یک آدم. چقدر لذت می برم وقتی به آدم ها به چشم آدم نگاه می کنم .

ندا . ا   
89/9/9