۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

سطر های خط خورده...

سطر اول

   همایش توی آمفی تئاتر برگزار می شود و من کنجکاوانه خیره شده ام به فراخوان روی برد : نقد و بررسی فیلم خط و نشان رهبری دسیسه جدید شبکه بی بی سی .هم خنده ام گرفته بود هم توی گلویم بغض داشتم ، دلم می خواست از یک نفر بپرسم ، این جلسه نقد و بررسی کرسی موافق هم دارد؟
خط می زنم ، امروز فقط مال خودم نیستم ...

   توی آسانسور خسته از مسافرت چند ساعته و چند ساعت نشستن توی کلاس ، داشتم فکر می کردم غذا نخورده فقط بخوابم ، که چشمم به دیواره آسانسور خورد ، بزرگ حک شده بود : "سبز پیروز است" ، و پایین آن "درود به جنبش سبز" . خستگی که از تنم بیرون رفت هیچ ؛ گل از گلم شکفت و دلم گرم شد.همان طور سرخوش آمدم توی اتاق ، دو سه نفر کنار تخت من نشسته بودند ، مشغول آرایش و بلند بلند حرف زدن .خوشم نیامد از حرف هاشان لوس و بی حاصل بود ، من سعی می کردم در این بلبشو کمی استراحت کنم دو نفر وارد شدند و با صدای بلند داشتند از اتفاق توی کلاس و آمدن بسیجی ها صحبت می کردند که گوش های من تیز شد ، یکی گفت : " ما داشتیم با استاد بحث می کردیم که یکهو دو نفر بی خبر آمدند توی کلاس بدون توجه به استاد شروع کردند به خواندن دیوار ها و گفتند امروز گزارش دیوارنویسی در این کلاس داشتیم" ، من همچنان لبخند می زدم ،آن یکی گفت : "چه دیوار نویسی؟ مگه الان بازم می نویسن چیزی؟" من ساده دل گفتم:" چرااا من امروز توی آسانسور دیدم ، تازه روی همین میز کنار تخت هم هست"، و به انتظار شادی آنها ، با ذوق از جایم بلند شدم.همان دو نفر که تا چند لحظه پیش مشغول آرایش بودند و از شوهر و مادرشوهرشان حرف می زدند یک صدا گفتند "مسخره ها که چی بشه؟" من وا رفتم ، دلم می خواست بگویم این که شما سه ساعت پشت سر جد و آباد شوهرتان حرف زدید و بعد خیلی بی ربط از عشق به رفتن مشهد و زیارت گفتید مسخره نیست ؟ اما این که حتی در این خوابگاه هم صدای مردم پیچیده مسخره است؟
خط می زنم ، گوش سنگین ،تا صبح قیامت نمی شنود ...

سطر دوم
  
   دارم آماده رفتن می شوم ، هوا که سرد می شود تصمیم گرفتن برای این که چه بپوشی مراسمی ست برای خودش.دارم فکر می کنم دلم می خواست یک پیراهن شکلاتی پشمی تا سر زانو بپوشم ، با ساق بلند کرم رنگ ، یک کمربند چرم هم می بستم تا پیراهنم خوش فرم توی تنم بنشیند . یک شالگردن شیری رنگ بندازم دور گردنم ، جلوی موهام را صاف کنم و زیر موهام را درشت درشت تاب دار کنم جلوی آینه بایستم و وقتی آرایش کردم همان رژ قرمز دوستداشتنی ام را بزنم و آنوقت به خودم لبخند بزنم . یک کیف کوچولو بگیرم دستم و با پوتین های بلند زیر زانو بروم بیرون . چقدددددرررررررررررررر مسخره است ، دارم فکر می کنم چقدر آرزوهای من ، کوچک و مسخره است .
خط می زنم ..... تمام دلخوشی پوشیدن پیراهن کوتاه و قدم زدن توی خیابان های شهرم را خط می زنم ...
   حواسم هست که دارد به من نگاه می کند ، و هر لحظه که نگاهم به نگاهش گره بخورد یک لبخند همراه با دستپاچگی تحویلم می دهد . تا تنها باشم یکهو جلوی من سبز می شود و دائم سوالات بی ربط می پرسد، شاید باید جواب بدهم ، شاید باید من هم پابه پای او حواسم را جمع کنم ، شاید باید کمی حواسم به کارهایش و کارهایم باشد ...شاید...
خط می زنم ، هنوز کامم تلخ است و هنوزهم قلبم فشرده ست، این سطر هم خط می زنم...

   دو نفر دست هم را گرفته اند ، آرام آرام زیر گوش هم حرف می زنند ، دو نفر حرف نمی زنند اما توی چشمهاشان پر از حرف است ، یکی سرش را روی شانه آن یکی گذاشته و هر چند لحظه لبخند می زند ، من...... من هنوز درگیر سوال بی جواب خودم هستم ،و خیره به همه دو نفر های توی خیابان ذهنم دنبال چیز دیگری ست و چشم هام در وجود آن دو چیزهای دیگری را بررسی می کند و مشغول سرتاپا بالا و پایین کردن آنهاست . توی دل خودم ...........
خط می زنم ، فکر بی حاصل را خط می زنم

   دلم که تنگ می شود...
همان جا خط می زنم ، این یکی را باید از ریشه خط زد ، باید ریشه این یکی را سوزاند ، پس می سوزانم این بار ...

سطر سوم

   همیشه دیر می رسم به کلاس ، همیشه ی خدا شاگردم زودتر از من رسیده ، قدم هایم را بلند تر می کنم مگر این که کمی زودتر برسم ، یک ماشین جلوی پایم ترمز می کند ، خانم ... بفرمایید برسونمتون.ااا خودش است شاگردم ، چه خوب او هم امروز دیر کرده ، سلام می دهم ، دلم می خواست با او دست بدهم و از این که از دویدن توی خیابان نجاتم داده تشکر کنم.
خط می زنم ... من توی ذهن آدم ها نیستم که بدانم مثل من از تمام این سنت های دروغی و الکی خسته شده یا نه .. پس خط می زنم

   گاهی دلم می خواهد به او بگویم که از تمام محبت هایش ممنونم ، دلم می خواهد بداند که برایم یک دوست است و بداند معنی یک دوست برای من با یار فرق دارد ، دلم می خواهد مثل یک دوست بغلش کنم و از تمام محبت هایش تشکر کنم ، دلم می خواهد به خاطر لطف هایش ببوسمش.
خط می زنم ... من دخترم و او پسر ...... دلیلی واضح تر از این برای خط خوردن یک سطر دیگر؟؟؟
  
   از همان روز که به یاد دارم همه چیز را خط زده ام ، اعتقادم را خط زده ام ، اعتراضم را خط زده ام ، نیازم را خط زده ام ، آرزویم را خط زده ام ، دوستی را خط زده ام ، میل یک آغوش کشیدن ناقابل را خط زده ام ، جسارت فریاد خواسته ام را خط زده ام ، احساسم را خط زده ام ، شور و هیجانم را خط زده ام ، دوست داشتنم را خط زده ام ، و بوسیدن و …..حتی امروز خیلی حرف ها را همین جا ، جایی که قرار بود روزی خودم باشم ، خط زده ام....

ندا