۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

آموخته ام...

یک بغض بزرگ از غم در گلویم گیر کرده بود و داشتم فکر می کردم چیزی هست که مرا شاد کند؟؟؟ مثل همین جمله را در گوگل نوشتم و نوشته ای را یافتم که بارها خوانده ام اما چقدر امروز برایم فرق داشت...کاش کسی بود که من شادش می کردم آنوقت شاید من هم شاد بودم!!!

آموخته ام ... که بهترین کلاس درس دنيا، کلاسی است که زیر پای پيرترین فرد دنياست.
آموخته ام ... که وقتی عاشقيد، عشق شما در ظاهر نيز نمایان می شود.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید : تو مرا شادکردی.
آموخته ام ... که داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته، زیباترین حسی است که در دنيا وجود دارد.
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است.
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت.
آموخته ام ... که هميشه برای کسی که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم.
آموخته ام ... که مهم نيست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشيم.
آموخته ام ... که گاهی تمام چيزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است بر ای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهميدن وی.
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگيزترین چيز در بزرگسالی است.
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند.
آموخته ام ... که پول شخصيت نمی خرد.
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند.
آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در یک روز نيافرید . پس چه چيز باعث شد که من بيندیشم می توانم همه چيز را در یک روز به دست بياورم.
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغيير نمی دهد.
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان.
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد.
آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زمانی که عاشق بشویم.
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم.
آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بيشتر بگویم دوستش دارم.
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد.
آموخته ام ... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم.
آموخته ام ... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پيشرفتها وقت ی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستيد.
آموخته ام ... که بهترین موقعيت برای نصيحت در دو زمان است : وقتی که از شما خواسته می شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد.
آموخته ام ... که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بيشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم.

جایی نوشته بود از چارلی چاپلین و جای دیگر نوشته بود از اندی رونی.

ندا  بیست و هفت/ اردیبهشت / نودویک

۲ نظر:

  1. چقدر شادم میکنی دختر وقتی که مینویسی و پیوسته مینویسی و میدانی که من خواننده بیتاب نوشته هایت هستم .
    و خوشحالم که اموختی داشتن کودکی در اغوشت زیباترین حس هستی هست .یادت هست که به تو گفته بودم "بیا مادری کنیم "

    پاسخحذف
  2. فی نازنینم وقتی برایم می نویسید و هربار که با عنوان دختر صدایم می کنید ، حس عجیب زن بودن و روزی مانند شما پر از میل و شوق زندگی بودن تمام وجودم را پر می کند ، ممنونم که هستید و شادم که یافتمتان .بله یه خوبی درک می کنم چه حس عجیب و بی مانندی ست به خواب رفتن یک کودک در آغوش. 3 روز پیش از نوشتن این مطلب درست همین موضوع را تجربه کردم و فرشته کوچکی در آغوش من به خواب رفت. دلم می خواست آنقدر شجاع بودم که از صمیم قلب فریاد بزنم بی تاب "مادری کردن" هستم!!!
    روی ماهتان را می بوسم دوستتان دارم.

    پاسخحذف