۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

...

   سلام مرسی که انقدر لطف دارین که این صفحه رو باز می کنین ، از محبتتون ممنونم. اولش می خواستم هیچی نگم مثل همیشه گفتم مدتی صفحه به روز نمی شه ، اما گفتم چند خط بنویسم شاید این رفیق بی مثل و مانندم غیرتی شه یه تکونی به خودش بده.
   اولش سارا شروع کرد ،یه زنگ به من زد،گفت ندا پاشو برو یه لینک برات فرستادم ببین ، بعدشم بعد چند سال که فکر وبلاگ نویسی از سرم افتاده بود و خاطرات بچگی و نوشتن اون همه چیز رو دیوار قبلیه یادم رفته بود به خودم اومدم که ندا بازم داری می نویسی کاری که همیشه دوست داشتی.خلاصه فرمون که رسید به من انقدر حرف زدم و نوشتم که سارا طفلکی خسته شد. حالا اومدم بگم یکی یدونه خانوم ما که رفتیم ، شرمنده زدم خراب کردم این دیوار رو دیگه پرچینم نیست بیچاره، حالا که من یه مدتی نیستم خودت یه آستینی بالا بزن .بابا این دو نگاه بود من که نگاهی ندارم حالا شده نیمچه نگاه .بی خود کامنتم نذار نیستم که تعارفاتو بخونم. به هر حال این بیچاره از جون افتاده اگه پایه ای بیا احیاش کن تا نمرده.
   امیدوارم یه روز با حرفای به دردبخور و خوب برگردم.روزوروزگارتون خوش ، دلتون شاد، قلباتون آروم.

ندا89.9.28

۱ نظر:

  1. میدونم که توان کشیدن بار دو نگاه رو در صفحه داری. پس به امید اینکه ادامه بدی.

    پاسخحذف