۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

خرابات مغان

   در یک جمع دوستانه با حضور چند تا از بزرگتر ها ؛ بحث جالبی در مورد حال و روز این دوره شروع شد ، موضوع بر سر اعتقادات آدم ها بود ، و اینکه این روزها مردم چطور فکر می کنند . نکته جالب این بود که در جمع کوچک ما از هر طرز تفکری حضور داشت ، مذهبی متعصب ، مذهبی معمولی ، دوستی که دین رو قبول نداشت و یکی مثل من که به قول مامان خودم یه نمونه جدا هستم ، که کسی ازش سر در نمی یاره (نظر شخصی مامانه؛ منم عاشق این طور نگاهشم ). خوب شاید چون من اینو قبول دارم که : 
قومی متفکرند اندر ره دین
         قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
         ای بیخبران راه نه آنست و نه این
   نکته جالبتر هم این جا بود ، که هر کس با همه وجودش سعی می کرد ، خودشو بی تعصب نشون بده و این طور وانمود کنه ، که لزوما نباید همه مثل خودش فکر کنند ، اما در نوع حرف زدن هر کس مشخص بود ، که هر چیز غیر اعتقاد خودشو قبول نداره . تقریبا هر کسی برای آدم ها حکم صادر می کرد ، که به نظر اون عاقبتشون با این افکار چطور می شه. این وسط بر خلاف همیشه من ساکت بودم ، اما دائم تو ذهنم داشتم یه بیت حافظ رو تکرار می کردم ؛ حتما بار ها شنیدین این بیت رو که می گه:
در خرابات مغان نور خدا می بینم
  این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم
   *تفسیر ظاهر شعر اینه که حافظ از اینکه نور خدا رو ( که خدا می دونه از دید اون چی بوده ) از خرابات مغان دیده تعجب کرده ، چون از دید شاعر حتما مغ خرابه نشین چیزی از خدا نمی دونسته . این همون نظریه که مثلا " بعضی وقتا " یه مسلمون به یه غیر مسلمون داره یا از اون بدتر یه شیعه به یه غیر شیعه . اما چیزی که اون شب من فهمیدم ، اینه که هر کدوم از ما یه تفسیری از این خرابات مغان داریم ، مثلا اون عزیزی که کلا منکر دین بود ، به نظرش مسجد ، کلیسا و خلاصه هر جا حرف دین باشه خرابات مغان ، و اون متعصب مذهبی حتی کلیسا و دیر و هر جای دیگه غیر مسجد با این حال که به اسم خدا باشه براش خرابات مغان . یا یکی مثل بابای من هر جایی که اسم خدا نباشه به نظرش خرابات مغان.
   اما حقیقت اینه که کی می دونه حرف درست چیه؟
از جمله رفتگان این راه دراز 
    باز آمده کیست تا به ما گوید راز؟
پس بر سر این دوراهی آزونیاز
    تا هیچ نمانی که نمی آیی باز
   وقتی موضوع بحث،اعتقادات آدم ها باشه ، حتی اونی که سعی می کنه خیلی بی طرف باشه بازم از اطراف اعتقادات خودش فراتر نمی ره . چیزی که من نمی فهمم اینه که اگه قرار باشه ، اعتقاد یه آدم هر چی که هست (تاکید : هر چی که هست ) صدمه ای به کسی نزنه ( تاکید : صدمه ای به هیچ کس و 100 % خودش نزنه ) چرا باید دیگران وقتشونو صرف فکر کردن به نوع نگاه اون آدم به زندگی کنن و عجیب تر اینه که کلی انرژی واسه قانع کردنش که داری اشتباه می کنی بذارن. چطور آدم ها مسئولیت به این بزرگی رو قبول می کنن ، و از فردایی حرف می زنن که هیچی ازش نمی دونن ؟
در دایره ای که آمد و رفتن ماست
  آن را نه بدایت ، نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
  این آمدن از کجا و رفتن به کجاست
   منم اون شب نظرم رو گفتم ، من درک نمی کنم یه آدم چطور بدون خدا زندگی کنه ، اما هرگز جرات این که در مورد اعتقاد آدما نظر بدم ندارم ، من می تونم جواب این سوال یه دوست رو بدم که مثلا چه رنگایی از لباسشو با هم ست کنه چون یه چیزی از ترکیب رنگ می دونم و یه چیزی از هارمونی.می تونم بعضی وقتا نظر بدم که اگه کامپیوترش خراب شد چی کار کنه ، چون بارها کامپیوتر خودمو درست کردم .می تونم کشیدن یه منظره ، یه درخت ، یه پرتره یا هر چیز دیگه ای رو یادش بدم ، چون نقاشی کردم.می تونم درست کردن یه غذاهایی رو یادش بدم چون آشپزیم بد نیست ، اما هیچ وقت جرات نمی کنم از آینده ای بگم که هیچی ازش نمی دونم ، جرات نمی کنم تشویق به اعتقادی کنم که اگه خودم قبولش کردم ، به خاطر درک ، شعور ، موقعیت و روزگاریه که بهم گذشته ، و این که بار ها اعتقاداتم تغییر کرده تا به این جا رسیدم و مثل یه قرص نیست که با یه لیوان آب بشه خوردش یا یه واکسن که بشه تزریقش کرد .
   اعتقاد آدم ها بسته به نوع نگاهشون به زندگیه ؛ به اتفاقاتی که لمس کردن و روزها و شبایی که به هم رسوندن . نظر من اینه که خرابات مغانی وجود نداره ؛ هیچ جا نیست که بشه بگم بد ،و هیچ آدم بی آزاری نیست که من یه طرفه بگم اعتقاداتش غلطه، چون این نظر منه و لزومی نداره همه مثل من فکر کنن . و هیچ کس نمی دونه فردایی هست یا به قول **سقراط خواب ابدیه بدون رویایی در انتظار ماست .
در آخر پیشنهاد من این بود که شاید بهتر مثل خیام بود و گفت :
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
   جان و دل و جام و جامه و درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
   آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب.
  
   *دوستانی که کمی اهل ادب باشن می دونن که تفسیر واقعیه این شعر و خصوصا ابیات بعدیش با ظاهرش متفاوت که در این مجال نمی گنجه ، و ما در این جا از ظن ظاهر یار خواجه شدیم.
   **اگر مدافعات سقراط رو خونده باشین ، این تفسیر جالبش از مرگ رو که در تمسخر اعتقادات مخالفانش بیان کرده بود به یاد دارین.

ندا

۵ نظر:

  1. خواهر دیدم ولی وقت نکردم تا آخر بخونم
    خوندم نظرمو میزارم مثل قبل نمیکنم که نظر نزارم و فقط حرف بزنیم
    راستی لینک جدید نمیبینم چرا؟؟؟

    پاسخحذف
  2. سلام عسلی دستور لینک جدید انجام شد ، ماچیییییییییییییییییییییی.

    پاسخحذف
  3. تحیه الراسی یا بنات حلوین

    -------------------------------
    این ترانه تقدیم به شما :

    أكتر حاجة بحبها فيكي هو ده
    بیشترین چیزی که در تو دوست دارم آن است
    آه هو ده
    آه همان است
    آه قلبك
    آه قلب توست
    و أكتر حاجة شديتنى ليكى هى دى
    بیشترین چیزی که باعث شد اینگونه به تو وابسته بشوم این است
    آه هى دى
    آه همین است
    طيبة قلبك
    معصومیت و پاکی قلبت
    ---------------------------------------------

    فی امان الله
    واحد رایان

    پاسخحذف
  4. سلام عزیزم لینک قشنگی بودفردا می بینمت.....

    پاسخحذف
  5. رضاجونم مرسیییییییییییییی،شما قدم رو چشای ما گذاشتی ، وب کوچولومونم شادمان شده از دیدن شما گل پسر. می دونی که منم چقدر واسه همون قلب پاکت دوستت دارم.در پایان مثل همیشه انت نور العینی & فوق الراسی.(اگه درست نوشته باشم)

    پاسخحذف