۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

من کسی می شوم ...

   داشتم توی دلم شعر فروغ را زمزمه می کردم ، یکی از آنهایی که خیلی دوست دارم

من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفشهایم هی جفت می شوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
کسی می آید
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست،
مثل پدر نیست ،
مثل انسی نیست ،
مثل یحیی نیست ،
مثل مادر نیست
و مثل آن کسی است که باید باشد
و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است
   چقدر این شعر شیرین است ، چقدر به دل آدم می نشیند از بین انبوه شعرهای فروغ که همیشه قلبم را فشرده می کند این یکی همیشه امید بخش و پر از حرف بود برایم هر چند وقتی به کنایه هایش می رسیدم چشم هایم پر از اشک می شد
...
و مردم محله کشتارگاه
که خاک باغچه هاشان هم خونیست
و آب حوضشان هم خونیست
و تخت کفشهاشان هم خونیست
چرا کاری نمی کنند؟ چرا کاری نمی کنند؟

   و من باز هی از خودم می پرسم چرا کاری نمی کنند؟؟
   اما شیطنتم می گیرد وقتی می خوانم :

چقدر دور میدان چرخیدن خوبست
چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
چقدر باغ ملی رفتن خوبست
چقدر سینمای فردین خوبست
و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید

   و بعد خودم دنبال چیزهای خوب خودم می گردم :

چقدر روشنی خوب است
چقدر دوچرخه سواری خوب است
چقدر توی استخر زیر آبی رفتن خوب است
چقدر یک روز با تاپ و شلوارک تو خیابان ها دویدن بدون ترس از زالوهای کثیف خوب است
چقدر دوستداشتن خوب است
چقدر بدانی یکی دوستت دارد خوب است
و من چقدر همه چیزهای خوب را دوست دارم
و من چقدر دلم می خواهد یک نفر را ببوسم

   و من دارم فکر می کنم انگار همه به دنبال یک کسی برای خودشان می گردند ، من هم یک روزی همین را نوشتم ، توی همان دفتر بزرگ قرمز رنگ که مال کلاس خیاطی 16 سالگی مامان بود چند صفحه اولش طراحی های مامان بود و بقیه صفحه ها سفید سفید سفید.از همان بچگی دلم غش می رفت وقتی یک کاغذ سفید می دیدم ،آرام نداشتم تا چیزی بنویسم یا طرحی بزنم. هنوز هم برگه های A4 جلوی میز رضا قند توی دلم آب می کند.چه نقشه ها کشیدم برای آن دفتر بزرگ که عین دفترنمره کلاسمان بود ، 14 سالم بود انگار وقتی آن دفتر مال من شد ، و من توی هر صفحه اش هر چه نوشتم اولش این بود : من به دنبال کسی می گردم
تمام نوشته هایم با این کسی شروع می شد .و من توصیف می کردم این کسی خودم را.آنقدر گشتم و گشتم تا یک روز فکر کردم کسی من هم پیدا شده.
   اما سخت در اشتباه بودم ، نه تنها کسی من پیدا نشده بود ، اشتباه من همین جستجوی بی حاصل بود.
   هفته گذشته بود جایی بودم ، انگار آن ها هم به دنبال کسی می گشتند ، این روزها انگار همه به دنبال یک کسی می گردند

کسی برای دوست داشتن
کسی برای عاشق شدن
کسی برای درد دل
کسی برای آغوش
کسی برای آرامش
یا بعضی ها کسی برای سربه سر گذاشتن و آزار دادن مگر درد درونیشان کمی فراموش شود
اما آدم هایی هم هستند که خودشان فکر می کنند خیلی کسی مهمی دارند کسی که قرار است دنیایشان را نجات دهد.چقدر بدم می آید از این کسی...
   نمی دانم کی ، یا کجا این توی ذهن من نشست، شاید آن کتاب پلی به سوی جاودانگی باخ بود که خواندم یا شاید آن موقع که کسی خودم در حقم کسی نشد. نمی دانم ، یک روزی به خودم گفتم من به دنبال کسی نمی گردم. من کسی را نمی خواهم .آهای آدم ها من قبول ندارم که کسی می آید، چون نمی آید هزار هزار سال هم که بنشینید و منتظر بمانید کسی نمی آید.

کسی منم
کسی شما هستید
کسی که قرار است بیاید
کسی که قرار است مثل هیچ کس نباشد

حالا من خودم یک چیز تازه می نویسم. هنوز هم شعر فروغ را دوست دارم ، اما قبول ندارم.

کسی نمی آید
کسی در کار نیست
من ، کسی می شوم
کسی که مثل هیچ کس نیست
کسی که مثل او نیست
مثل آن آدم خیالی که همه منتظرش هستند نیست
کسی که قرار نیست با اسب سفید بیاید
من کسی می شوم
اما نه آن کسی که قرار است دنیا را نجات دهد
چون کسی در کار نیست
و دنیا نجات نمی یابد
من کسی می شوم نه آن کسی که قرار است با شمشیر حق بیاید
من شمشیری ندارم چون شمشیری در کار نیست
من کسی می شوم
کسی که شمشیرش محبت باشد
من کسی می شوم
برای خستگی مادرم
برای این همه سال،سوال های بی جوابش
من کسی می شوم
می خواهم کسی باشم برای پدرم
برای پاها و دست های زحمت کشیده اش
برای پیشانی چروک خورده اش
من کسی می شوم
کسی برای نسا
برای دلتنگی هایش
برای بغض هایش
کسی می شوم برای آرزوهایش
من کسی می شوم برای رضا
برای تمام سکوت های پر از بغضش
کسی می شوم برای تنهایی اش
من کسی می شوم
برای سارایم
برای حرف هایش
برای شیرینی هایش
می خواهم کسی باشم برای گلناز
برای تمام روزهایی که نشد با هم باشیم
می خواهم کسی باشم برای آن که به دنبال کسی می گردد
برای همان که روزی به دل بنشیند
کسی برای تنهایی هایش
کسی برای بی پناهی هایش
و شانه ای برای اشک هایش
آغوشی برای آرامشش
گوشی برای تمام نگفته هایش

در دلم با آنها خواهم بود
در نفسم با آن ها خواهم بود
در صدایم با آنها خواهم بود

من کسی می شوم که هیچ کس نتواند آمدنم را بگیرد و دستنبند بزند
من همان کسی می شوم که از لابلای اطلسی ها می آید
کسی که از صدای شرشر باران می آید
من کسی می شوم
کسی برای " نه " گفتن
برای ایستادن
من کسی می شوم چون کسی در کار نیست
کسی نمی آید
من می آیم
من همان کسی می شوم که قرار است بیاید
همان کسی که سکوت نمی کند
همان کسی که یک گوشه ساکت نمی نشیند
کسی که از خدا بزرگتر نیست
کسی که قدرتمند نیست
کسی که نمی تواند نان را قسمت کند
کسی که نمی تواند پپسی را قسمت کند
کسی که نمی تواند پول برق را کم کند
نمی تواند هوا را خنک کند
کسی که نمی تواند پول یارانه ها را زیاد کند
اما همه قدرتش دوست داشتن است
تمام توانش محبت است
تمام نیرویش امید است
من کسی می شوم که عشق را قسمت می کند
از همه مهمتر من کسی می شوم که منتظر هیچ کس نیست
من تمام کسی هایی که می توانم باشم می شوم
کسی می شوم که به آدم ها یاد بدهد کسی در کار نیست
کسی نمی آید
من کسی می شوم تا به آدم ها بیاموزم خودشان باید کسی خودشان باشند
آن وقت شاید از بین همین آدم ها
یکی آن کسی باشد که نان را قسمت می کند و پپسی و یارانه و نفت...
آن وقت تمام کسی های نیامده ، آمده اند.

جمعه 90.4.31

ندا

۱۵ نظر:

  1. من شدیدا به این اعتقاد دارم :

    "همه­ی باور من در زندگی اکنون بر این اعتقاد قرار گرفته که تنهایی بیشتر از آنکه یک پدیده­ی نادر و غریب باشد یک حقیقت اجتناب ناپذیر وجود انسان است. "
    "تامس ولف - مرد تنهای خداوند"

    وقتی بپذیری تنهایی جز صفات انسانی هست، همه جا راحتی، دیگه شرایط و دیگران اذیتت نمیکنن، چون میدونی ته تهش خودتی که باید به خودت کمک کنی ، خودتی که باید به همه چی برسی ،خودتی که باید آستین بالا بزنی، دیگه از آدما توقع نداری، دیگه انتظاری در کار نیست. بنظرم وقتی این شد ملکه ذهن و جزو ستون های فکری آدم، آدم وسیع میشه و میتونه آدمهای دیگه و پیش خودش راه بده چون توقعی ازشون نداره و میتونه براشون حریم امن باشه چون ته ذهنش چیزی برای رقابت با کسی نداره، مهارت هاش زیاد میشه میتونه کار خودش و راه ببره وقتی کسی خوب باشه مفید هست برای جمع حداقلش اینه که اون کنجی که اون آدم واستاده تو جمع نمیلنگه.

    انتظار برای من به معنی اینکه متوقع باشی کسی بیاد به عنوان ناجی، کسی که بیاد یه تغییری بده و حال و هوایی عوض کنه، ولی بنظرم با این دیدگاه حتی اگه اون آدم هم بیاد بازم به یه جایی آدم میرسه که منتظر کس بهتر میشه ، یعنی یه سیکل هست که هی تکرار میشه.

    ولی صبر،صبر، صفت مورد علاقه من هست، تو صبری که با آگاهی و تلاش باشه ، صبری که خودت و شرایط و بسازی، برای خودت، برای آدمایی که باهاشون در ارتباطی، صبری که مطمئنی اون چیزی که میخوای میشه چون فکر توشه چون تلاش توشه ، پس همواره امیدواری، امیدی که توش انرژی اول برای خودت بعد برای عزیزات برای بقیه آدما حتی اونا که تو نمیبینی و اونا تو رو میبینن

    "قصه «صبر و ظفر»هست پسندیده اگر نرود دیده به خواب"
    "ژاله اصفهانی"

    نمیدونم چقد تونستم منظورم و برسونم، من و تو ندا ادبیاتمون فرق داره ولی خوب همو میفهمیم، نوشتت و خیلی دوست داشتم خیلی چون ندا اینجا گوله انرژی هست برای خودش و برای دیگران دوست دارم .

    تو شیرین ترین دوستی هستی که داشتم شیرین ترین شیرین ترین و هیجان انگیز ترین چون همش داری میری بالا و دلیل اینکه هیچ وقت ازت خسته نمیشم همینه.

    فکر کن ده سال دیگه این نوشته ها و بخونیم، دوست دارم چشام و ببندم و تو ده سال دیگه تصورت کنم، محو هست خیلی محو ولی هر چی هست میدونم گردنم و گرفتم بالا و دارم میبینمت

    پاسخحذف
  2. سارا چی می تونم بگم؟ با همه حرفات موافقم ، نظرتو قبول دارم .و این صفت صبر که دوستش داری واقعا قشنگ ترین صفت خودته،چیزی که هرگز ازت جدا نمی شه و امیدوارم منم یه روزی این صفت قشنگ و ازت یادبگیرم. حرفای آخرت بدجوری قند توی دلم آب کرد .دلم تنگ شد برات ، برای ساحل ،برای این که کنارت بشینم سرمو تکیه بدم به شونه ات و هر چقدر پرچونگی کنم خسته نشی :)

    پاسخحذف
  3. زیبا بود و اینکه ما همیشه بتونیم کسی برای کسی باشیم مطمئنم شخص مورد نظر رو پیدا می کنیم ... اینکه تو این مملکت لعنتی آدم از همه چی زده می شه تنها چیزی که می تونه سرپا نگه دار ما ها رو همین به فکر هم دیگه بودن و به امید اینکه یه روز خوب می یاد زندگی کنیم
    اما همچنان می گم تنها رفیق با معرفت تنهایی !!

    پاسخحذف
  4. ممنونم مهندس که سر زدی ، موافقم با نظرت :)

    پاسخحذف
  5. سلام . سپاسگزارم که اجازه دادید دوست پر ارج مشترکمان که من " پولاد بی خلل " خطابش می کنم ،آدرس وب لاگ ات را در اختیار من بگذارد .این اولین سر کشی من به صفحه ی شماست .ومطلب بالا اولین مطلبی است که از وب لاگ شما می خوانم .
    با توجه به اینکه من تازه واردهستم و کم خوان بوده ام، اظهار نظراتم را پس از آشنایی وخواندن مطالب بیشرتی از شما ابراز کنم .

    فعلا" به همین وسپاسگزاری مجدد بسنده میکنم . شادباشید.

    پاسخحذف
  6. من معتقدم "آن کس" در هیئت "زمان" زاده خواهد شد .
    وخواهد آمد. آنگاه ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد / برایشان دانه خواهیم ریخت / و زیبایی دست مهربانی را خواهد گرفت /روزی که هر انسان برای هر انسان /برادری ویا خواهری است .

    پاسخحذف
  7. جوانتر که بودیم یادمان داده بودند که منتظرش باشیم و وقتی همه "اب زدند راه را"من ناباورانه به هیبت کلاغی که کبوتر می گفتندش شک کردم و این اول راه بود.ابتدای شک کردن به ظهور ابر مرد ..و ابتذای باور به ابر انسان درون خود .وقتی فریاد میزدیم "انسانم آرزوست "به دستانم نگاه کردم و به گام هایم شک نکردم به قلبم که عاشق بود به نگاهم که طلب میکرد . و این ابتدای ویرانی ضهور بود و ابتدای باور قلب جوانم که باید در کنار همه شمایان باشم .شمایانی که هنوز نبودی و اما به یقین میدانستم که میایید ""صبور-سنگین -سرگردان " شمایانی که در قلبتان در اوازتان در فریادتان در جوانیتان با ما خواهید بود .از همان زمان بودنت را باور کردم ابر انسان من.. ..

    پاسخحذف
  8. دوست گرامی ارچمندم ، من سالهاست که اصطلاح وصفت "گول زنک " ابر مرد و ابر زن وابر انسان وسوپر من را به طاق نسیان سپرده ام ودر دور ترین وژرفترین حفره ذهنم دفن کرده ام . اعتراف می کنم که من به انسانهای معمولی وبی ادعا و خاکستری باور دارم . ونه به آنها که در هیبت " قهرمان "ظاهر می شوند، امید واهی می آفرینند ، اما دیری نمی پاید که سرشکسته وشرمسار از در دیکر خارج می شوند واز خود خاطره ای سیاه و بویناک بجای می گذارند که تا سالهای سال در منخرین قلب و ذهن وبینی روز گار باقی می مانند !!اگر ، اگر،اگر روزی مجبور به بکار بردن این صفت " ابر " شوم ، آن را فقط وفقط شایسته ی " زمان " می دانم وبس . شادمان باشید .

    پاسخحذف
  9. سیاوش مهرگان گرامی : بسیار شاد و سربلندم که لطف کردید و به وبلاگ ما سر زدید واین مایه افتخار من هست و در تائید حرف شما در مورد فی نازنین باید بگم زیباتر از این نمی شد در وصف مادر زیبای من کلمه ای نوشت "پولاد بی خلل " :)
    در مورد نظر فی نازنینم من احساس می کنم منظور از این ابر مرد و ابر زن همین انسان معمولی هست نه چیزی بیشتر و در ادامه ی حرف من فی نازنین تائید کردن که آدم های معمولی در زندگی معمولی خودشون ابر هستند و نیازی نیست که یک ابر خارق العاده ظهور کنه.این که شما از این ظن متن من رو درک کردید بسیار مایه خوشحالیه منه که حرف اصلی و درون مایه ای که خواستم فریاد بزنم گم نشده :)
    سیاوش عزیز من هنوز هم می گم کسی نخواهد آمد ، با ایده زمان شما موافقم اما این زمان به من کمک می کنه که مطمئن بشم کسی خودم هستم و باید خودم رو از خواب بیدار کنم تا با اومدنش ثابت کنه بزرگترین کسی که پشت انتظار مضحک چندین هزار ساله به خواب رفته خودم هستم:)

    پاسخحذف
  10. فی نازنین من :
    مادر چطور می شود که نگفته ام و می فهمی
    چه می شود که نگفته ام و درک می کنی؟
    چه می شود که بر زبان توست آن چه به روحم می گذرد ؟
    از این بیش تر به گمانم نمی رسد که تو معجزه صبر منی.
    می بوسمتان

    پاسخحذف
  11. و تو همان روح جوانی من هستی که اینجا پیدایت کردم .همان که بیادم می اری که بودم پس حق ندارم در نا امیدی هایم توقف کنم .متشکرم از بودنت -از نوشتنت ( که من همه را مینوشم )براستی مکانی حقیقی تر از این فضای مجازی می شناسی ؟

    پاسخحذف
  12. دوست من ، ندای گرامی !اول اینکه با پاسخ زیبایت کاملا" موافقم و فقط از قول برشت اضافه می کنم که : بد بخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد !.دوم اینکه پس شما هم با خطاب من نسبت به "مادر" موافقید .چه خوب ! اما ایشان این را از طرف من تعارف وتمجید تلقی کرده است ! من جدا" برداشت واحساسم نسبت به ایشان اینچنین است . این را از راه گفتگوهایمان درک کرده ام ، همانطور که اولین تاثیر شما بر روان من : روشنی وزلالی وفروتنی ومهر بانی است . ودرود بر تو که اینچنین با شیفتگی وعشق از فی نام می برید .( این اولین بار است که من از ایشان با مخفف نام کوچکش یاد می کنم ) . شادمان باشید

    پاسخحذف
  13. فی نازنیم : اگر جایی حقیقی ترین مکان دنیا باشد برای من دنیایی ست که شما را در آن یافتم :)

    جناب مهرگان : این همه لطف شما در حق من تمام وجودم را سرشار از سپاسگذاری کرده و امیدوارم لایق باشم، شاد وسربلندم که شما رااین گونه وسیع و مهربان یافته ام.

    پاسخحذف
  14. دوست گرامی من ! شما اعتماد می آفرینید ، زبان وقلم شما بسیار صادقانه ودلنشین ،نوشته های قلبتان را بازتاب می دهد . واین ویژه گی هر مخاطبی را که شیفته راستی و یگانگی زبان ودل است ، مجاب ومجذوب می کند ، این توانایی عظیمی است . من از " مادر" سپاسگزاری کردم بخاطر ایجاد پلی که باعث آشنایی من با شما وبهره مندی من از این توان عظیم انسانی شما گردیده است . به احترام حال کرنش می کنم وبه امید آینده دل گرم هستم .شادمان باشید

    پاسخحذف
  15. سیاوش مهرگان مهربان : چه برای گفتن دارم؟ همچنان تنها چشم هایی که پر از اشک شوق است ارزانی به مهربانی قلبتان.احترام و سپاسگزاری مرا در مقابل این همه لطف ، خالصانه بپذیرید :)

    پاسخحذف