۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

نقاشی کائنات

  
   پاهام تقریبا تا زانو تو آب بود ، یه آب خنک خنک. یه جایی وسط یه رودخونه بالای کوه .وسط گرمای 35 درجه 15 مرداد ، ما و یه عده ای از دوستان خوش ذوق ، با پیشنهاد استاد نقاشی مون ، راهی سفری شدیم که بارها رفته بودیم ، اما اون شب موقع برگشتن همه یک صدا و هم دل مطمئن بودیم ، که هیچ وقت این طور مثل 15/5/89 نبود.
   "اورما" جایی که ما رفتیم ، یه فرعی تو جاده پونل – ماسال که حدود 45 دقیقه خاکی رو رد کردیم تا بهش رسیدیم. جالب این جاست که کسی جز مردم محلی اون جا چیزی از این بهشت گمشده نمی دونه ، و این به خاطر خوش ذوقی استادمون و همسرشون بود که جای به این قشنگی حالا شده پاتوق هفتگی بچه های ما. بچه هایی که یه روزی به امید نقاشی رفتن اون جا ، اما همه مثل سحر شده ها قلم از دستاشون افتاد ، و هر کدوم ترجیح دادن یه گوشه ای فقط محو این زیبایی شن .هر کدوممون یه تخته سنگ پیدا کرده بودیم و بی حرکت ، فارغ از دادو فریاد و اتفاقای عجیبی که پایین این کوه مدت ها دست و پامونو بسته بود ، مست رنگهای طبیعی و صداهای گوش نواز ، انگار به رویا رفته بودیم.
   همش فکر می کنم وقتی بهشت به این قشنگی رو زمین هست این همه دوییدن آدما واسه چیه؟
   صدای رد شدن آب رودخونه از بین سنگا درست مثل یه سمفونی ، توی گوش می پیچید ، یاد حرفای استادم که مدتیه موسیقی رو شروع کرده افتادم که نظرش این بود ، که تاریخچه موسیقی از صدای رود و پرنده ها و درختا شروع شده.
   اما توی این همه رهایی از زمین و اتفاقای ناگوارش ذهن قصه ساز من دست بردار نبود .به برگایی که رقص کنان – به معنای واقعی رقص کنان - از درختا جدا می شدن و به آب می ریختن نگاه می کردم و حسرت می خوردم،که چه آروم تن به آب میزنن و با سرعت به سمت مقصد نامعلوم می رن.داشتم فکر می کردم کاش مثل یه برگ توی این آب رها بودم و دیگه جایی برای غصه و دغدغه نداشتم. اما...
   یه برگ زرد رنگ نسبتا بزرگ درست کنار تخته سنگ من ، تو یه گودال گیر افتاده بود و راهی برای رفتن نداشت. از فکرم خنده ام گرفت ، من می خواستم توی این آب رها شم، فارغ از این که این آب تصویری از زندگیه خودمه. همه ما مثل برگایی هستیم که توی یه رودخونه شناورن ، هممون توی مسیر رودخونه در حرکتیم ،یه جاهایی مسیر تند و شیب دار می شه، یه جاهایی یکنواخت ؛یه جاهایی آب رودخونه گل آلود و کثیف ، یه جاهایی زلال و صاف ، یه وقتایی تو یه گودال گیر می یفتیم ، یه وقتایی هم قشنگ ترین و بدیع ترین مناظر و پشت سر می ذاریم . یه جاهایی مثل چند تا برگ با هم همراه می شیم و یه جاهایی مسیر رودخونه راهمونو از هم دور می کنه.
   خم شدم برگ رو از آب برداشتم و یه کم اونور تر دوباره سپردمش به آب ، خیلی سعی کردم گمش نکنم ، چشام تا یه مسیر طولانی می دیدش اما دیگه رفت .ته دلم یه عالمه خوشحال بودم انگار زندگیه یه موجود زنده رو نجات داده باشم.موقع برگشتن ،همه انگار پر باشیم از یه حس عجیب برعکس وقت اومدنمون ساکت بودیم ، استاد بعد از یه سکوت طولانی برگشت سمت منو گفت ، انگار روزایی که می یایم این جا جزئی از زندگیمون نیست ، احساس می کنم زمان قبل از حرکتمون می ایسته و وقتی برمی گردیم دوباره شروع می شه.حرفی نداشتم بزنم ، شاید از این قشنگ تر نمی شد اون روز رو تفسیر کرد.
   ما اومده بودیم تا از صحنه های قشنگ یه جای بکر نقاشی کنیم ، غافل از اینکه کائنات زودتر از ما این کار رو کرده بود ، و ما پا گذاشته بودیم تو نقاشی زندگی خودمون.


ندا

۱۴ نظر:

  1. باسلام
    دست به قلم فوق العاده زیبا و گیرایی دارید . بسیار زیبا از یک جای زیبا نوشتید . اگر لطف کنید محل دقیقش رو بگید ما هم از این زیبایی لذت ببریم
    موفق باشید

    پاسخحذف
  2. سلام ،ممنون از لطفتون،و ممنون از اینکه به وب ما سر زدید.عکسای "اورما" رو تو فیس بوک گذاشتم اگه دیده باشید.آدرس ایشالا براتون بفرستم به میل ، استادم خیلی ناراحت که یه وقت ما یه کاری نکنیم اون جا یه مکان عمومی بشه:) ،اما حالا من تو فکرم یه سری بچه ها که اومدن انزلی ، با مهندس محمود یه برنامه بذاریم ، بریم اگه خدا بخواد.

    پاسخحذف
  3. ندای عزیز مثل همیشه خیلی زیبا و لطیف بود به شکلی که آدم خودشو اونجا تصور میکرد

    پاسخحذف
  4. سلام.ندای عزیزم با این که خودم بارها "اورما" اومدم،اما با خوندن متنت انگار یه جور دیگه به اورما رفتم . خیلی ناراحتم که 15مرداد باهاتون نبودم.اما ممنون خاطرات قشنگی زنده شد ، ایشالا این هفته باز همگی با هم بریم.

    پاسخحذف
  5. سلام عزیزم واقعا عالی بود. دوست دارم هرچه سریع تر اونجا رو ببینم....

    پاسخحذف
  6. خیلی چرت نوشتی.....

    پاسخحذف
  7. ناشناس جان برات شناسنامه صادر نکردن؟

    پاسخحذف
  8. می خواستم فضولمو پیدا کنم

    پاسخحذف
  9. چه خبره دوست من این جا یه محیط فرهنگیه:))))) ممنونم دوست ناشناس از نکته ای که گفتی اما خوب خودم فکر می کنم خوبه،همینم واسم کافیه.بازم به ما سر بزن.

    پاسخحذف
  10. آخه ندا چرا دعواش کردی؟ گناه داره
    ;)

    پاسخحذف
  11. سارا بازم پاتو کردی تو کفش من دختره.....آخه به تو چه؟؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  12. محض اطلاع تو دوست به ظاهر ناشناس ، سارا یعنی ندا ، پس کلش به سارا مربوطه . مثل این که من دارم رو دیوار سارا می نویسما. منم باهات موافقم سارا دختر گلی ، اصلا نظیر نداره.من نمی فهمم مشکل چیه ؟ چی اینجا تو رو انقد عصبانی کرده ؟ چی این جا اذیتت می کنه؟ از من به تو نصیحت به جای قایم موشک بازی بگو مشکل چیه حلش کنیم.سر بزن به ما:)

    پاسخحذف
  13. اااااوووه پس خیلی هم ناشناس نیستی
    اون بازم که نوشتی لوت داد
    :)))))
    دارم ارزیابی اطلاعات میکنم ببینم کی پاش سایز پای منه
    :)))))
    خواهر ندا حلالت هر چی دوست داری بنویس چهار دنگ دربست به اسمته اینجا
    ;)

    پاسخحذف
  14. راستی ندا من اصلا فکر نمیکنم ناشناس از اینجا عصبانی باشه، کامنتاش بوی تفریح و فان داره ولی انگار یه موردی یه مقداری داغش کرده جاش مونده
    ;)

    پاسخحذف